روزنامه جام جم
۲۶ ﺁبان ۱۳۸۲
مدت هاست میان مردم هنر دوست ایران و هنرهای تجسمی فاصله ای قابل توجه افتاده است، فاصله ای که هر چه به عمر آن افزوده می شود، با حجم بیشتری از اطلاعات هنری، ایجاد و خلق طرحها و سبکهای جدید روبرو می شویم و متاسفانه عده قابل توجهی از بازدید کنندگان آثار هنری از باب سلیقه خود به آثار می نگرند و نه اصل و بنیان آنچه که پشتوانه تکنیکی هنری را به همراه خود دارد. " طراحی " آنچنانکه شناخته شده جزو اصلی ترین پایه های هر هنری به شمار می آید و چون کمتر به آن پرداخته می شود حتی نسبت به دیگر هنرهای تجسمی، غریب تر نیز هست. با این نام عده کثیری به یاد اتودهای چند دقیقه ای برای رسیدن به حجمی می افتند تا دست گرمی ای شود برای خلق یک اثر رنگی. اما به واقع طراحیهای" سیاوش مهویس" از نوع دیگری است.
نگارخانه برگ چندی پیش پذیرای سه دوره ازطراحیهای این هنرمند بود که در مجموع حاصل ده سال تلاش وی به حساب می آمد. دوره اول که خود هنرمند آن را" دوره سیاه " نامیده است، آثار وی را در سالهای ۷۳ تا ۷۶ شامل میشود که ذهنیت او بیشتر برآثارش غلبه داشته و نوعی تیرگی بر روح او سایه افکنده است. این امر سبب شده تا آثار این دوره سیاه، همراه با اغراقهایی که تا حد کج نمایی سوق پیدا می کنند، خلق شوند. تمرینات اکسپرسیونی این دوره بیشتر است و فیگورهایی که به خود پیچیده اند و در اسارت تاریکی هستند، بیشتر دیده می شوند و نیز سفیدی کاغذ غیر محسوس است. آثار دوره دوم مربوط به سالهای ٧٦ تا ۷۹ است که آن ذهنیت منفی فرو می ریزد و ذهنیت جدیدی جایگزین آن می شود که میل به صعود و نور بیشتر در آن دیده می شود. وی این دوره را " خلاء " نام نهاده است. مطالعه در این دوره به آثار وی رسوخ کرده و هاشورهای طراحی هایش روح زندگی پیدا کرده است.
آثار دوره متاخرش که آن را " سفید " می نامد، شامل سالهای ۸۰ تا کنون است. حرکتهای قلم مهویس در این دوره از رهایی خاصی برخوردار است و نوعی ریتم موسیقی وار القاء می کند که در این مورد خود هنرمند نیز با این موضوع موافق است که در حین طراحی دوره سوم به موسیقی نیز گوش می سپرده و در فضایی که مدلهایش، فیگورهای طرحهایش بودند، جریان داشته و در یک نتیجه گیری کلی می توان گفت که در این دوره سفیدی کاغذ بیشتراز دوره قبل است. نکته بسیار مهمی که در آثار مهویس موج می زند نفوذ او به درون افکار و روح فیگورهاست. او به دنبال افق وسیعتری است. شاید در دیدی سهل انگارانه آثار او کپی از طبیعت بیجان باشد، ولی به واقع آثار او آیینه ای در برابر افکار و روح مدل و بیننده است. به چشمان برخی از طراحیهای وی نمی توان بسیار نگاه کرد، چرا که بهتر است گفته شود او آنچنان استادانه نگاه درونی فیگور را در چشمانش گنجانده که صراحت این مطلب توان نگاه دوباره را از بیننده می گیرد. او قصد چیره شدن بر تصویر را دارد و شخصیت پنها ن فیگورهایش را طراحی می کند.
متولد ١٣٤٤ تهران و از مدرسین دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشگاه الزهرا است و برنامه ده ساله دیگری دارد که با آیینه ای شفاف تر از قبل درون را به تصویر کشد، هر چند ده سال انتظار برای دیدن دوباره آثار او مدت بسیار طولانی است! " سیاوش مهویس " دوازده نمایشگاه گروهی را که اکثرا دو نفره بوده در کار نامه خود داشته و نمایشگاههایی با هنرجویان خود در نگارخانه لاله و فرهنگسرای بهمن بر پا کرده است. او در هر دو سالانه طراحی موزه هنرهای معاصر شرکت داشته و در سال ٧٦ در منتخب نمایشگاهی که در نگارخانه ارشاد کرج به مناسبت دهه فجر برپا شده بود و نیز سال ۸۱ در نگارخانه برگ در بخش طراحی برگزیده شده بود. وی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشگاه الزهرا و محیطهای آموزشی مربوط تدریس می کند.
روزنامه آینده نو
۲٠ دی ۱۳۸۵
یادداشتی بر نمایشگاه طراحی و نقاشی سیاوش مهویس و دانشجویان
به قلم "بامداد رضوانیان"
حضور قدرتمند طراحی و نقاشی فیگوراتیو در هنر امروز
شکلی قاطعانه، پر رنگ و واضح را به خود اختصاص داده، و این حضور مولفه های هنر
تجریدی و تزیینی را به چالش جدی فرا خوانده است. نقاشی آبستره که امروز کمرنگ تر از
دهه های پیشین خود را می نمایند، با اضافه کردن فیگور به هستی خویش در جستجوی جانی
تازه می باشد. اما طراحی و نقاشی از انسان و رویکردهای معطوف به آن هنوز سرچشمه های
جوشانی در خود می پروراند که بارقه های نوزایی و کشف افقهای تازه از آن امید می
رود. در واقع شناخت و نگاه عمیق به "انسان" مصافی جدی است که توانایی ممارست و
رویکردهای مطالعاتی فراوانی را طلب می کند. در این بین هنرمندانی که خصوصا بعنوان
"طراح" قصد طی طریق کردن در این مسیر را دارند، می بایست علاوه بر نگاه تیز بین و
شکافنده، آگاهی به گذشته و حال اقلیم خود داشته باشند. چرا که انتخاب "طراح بودن"
به معنای واقعی، فقط به سیاه کردن کاغذ و خط خطی کردنهای بیهوده و بازیهای
فرمالیستی نمی باشد. بلکه حقیقتا در دست گرفتن نبضی است که شریانهای منتهی به آن
سرچشمه از "واقعیت" و شناخت دنیای پیرامون دارد. تیغ تیز "جراح واقعیت" بیرون کشنده
احساسات عمیق بشری نسبت به جهان پیرامونش است و واقعیت را با کالبدی نوین در معرض
چشمان ما قرار می دهد.
سیاوش مهویس آشناییش را با دنیای خط و
طرح مدیون نقاشان واقع گراست. "دومیه" طراح بزرگ
فرانسوی یکی از اثرگذارترین هنرمندان بر ذهن اوست. طنز تلخ اجتماعی و روابط سیاه و
سفید و خاکستری مابین آدمهای طراحیهای دومیه او را شیفته خود مینماید. همینطور
اثرگذاری سریع با خطوط کم و شلاقی و لکه های موثر
دومیه
او را به هیجان می آورد. سپس ادبیات و هنر سرزمین روسیه، با نام آورانی همچون "چخوف"
و " داستایوفسکی" و نقاشان قدرتمندی مانند "رپین"،
"کرامسکوی" و "سرف" او
را شگفت زده می نماید. در واقع قدرت واقع نمایی این هنرمندان و حضور آنها در لایه
های متفاوت اجتماعی است که او را متاثر می سازد تا بتواند از این تاثیرات آبشخور
مناسبی برای ذهن خویش مهیا کند. در برهه ای از زمان گرایشهای اکسپرسیونیستی
رئالیستی نقاشانی چون "کولویتس" راهنمای جدی برای
دیدگاه های اجتماعی و زیباشناختی آثارش می گردد و در کنار تمام اینها، رویکردهای
واقع گرایانه (ناتورالیسم) و حتی فتورئالیستی او را به یافتن راهکارهای مناسب تر
برای بیان ذهنیت خویش رهنمون می شود. سختکوشی و زیاد طراحی کردن را تجربه می کند و
این مهم برای او خصیصه ای ذاتی می شود که این، در زمانه ای که هنرمندانش بیشتر با
حرف زدن و تئوری بافی سعی در اثبات خویش می نمایند، چیز کمی نیست. تجربه تدریس و
انتقال آموخته ها به هنرجویان و دانشجویان را می آزماید و آموزش آکادمیک طراحی را
سرلوحه سیستم آموزشی خود می نماید. او در این سالها سعی بر این دارد که فرم، خط و
تنالیته را در جهت بیان حسی کاراکترها و کنش شخصی فیگورها به کار گیرد و چه بسیار
زمانها که زیبایی حالت گرفتن مدل او را برای به تصویر کشیدن "حالت مدل" به شوق می
آورد. برای آنکه آثارش رنگ و بوی تصویرسازی (ایلستراسیون) به خود نگیرد از روایی
کار کردن پرهیز می کند که این تعامل جای خالی خود را در طراحیهایش نشان می دهد. در
واقع سامان دهی عناصر بصری ( مانند فضای پس زمینه و بطور عام فضا سازی) به صورت
برخورد با ترکیب بندی (به عنوان موضوع اصلی) بصورت از پیش تعیین شده نیز، چندان او
را جلب نمی نماید که فی البداهگی برایش هیجان بیشتری را به ارمغان می آورد. همانطور
که نگاه مدل او را به وجد می آورد، برای آنکه بتواند نگاه مدل را شکار کند، مطالعات
زیادی از روی مدل خویش انجام می دهد. در بعضی از نقاشیهایش که مستقیما از روی مدل
زنده اجرا شده رنگهای خاکستری حاکمیت بیشتری را به خود اختصاص میدهد، چنانچه گویا
رنگهای خالص و درخشنده را برای اثر خویش تزیینی می پندارد و در واقع مانند طراحانی
که به مقوله رنگ بعنوان جزء دوم اثر خویش بعد از استحکامات "فرم و طرح" می اندیشند،
او نیز می خواهد رنگ را فدای ساختار محکم واقع گرایانه اثر خود نماید. شخصیت پردازی
و نزدیک شدن به شباهت مدل یکی از اهداف مهم در پرورش دادن آثارش می باشد و گاهی این
شباهت پردازی می تواند به دست یافتن به احساس آنی مدل لطمه بزند. به هر تقدیر مشخصه
تجربه اندوزی و جستجو گری برای هنرمندانی که آن را خصیصه ای مهم تلقی مینمایند، از
آثار سیاوش مهویس مستثنی نمی باشد و او نیز خود را از
این قاعده خارج نمیداند.
نشریه تندیس
۲۲ آذر ١٣٨٤
یادداشتی بر نمایشگاه " جمشید حقیقت انصاری"
نوشته: "سیاوش مهویس"
کسانی که دستی به کار دارند بخوبی از دشواری های نقاشی کردن در ابعاد بزرگ خبر دارند. اجرا و پیاده کردن طرح اولیه، اصلاح نقاط ضعف و برطرف نمودن ایرادهای ضمن اجرا، عموما نقاش را در انجام اینگونه کارها به تصمیم گیریهای آنی و دشواری وادار می سازد که این دشواری بسته به تکنیک انتخاب شده و همچنین مضمون و چهارچوب محتوایی اثر، درجه بندی شده و شدت و ضعف می یابند. آنچه که در نمایشگاه آثار جمشید حقیقت انصاری از چشم صاحب نظران و کار آشنایان پنهان نمی ماند، همین تلاش و تقلای نقاش برای عبور موفقیت آمیز از این مراحل دشوار می باشد. نگاهی به طراحی ها و سیاه مشقهای کوچک، در کنار آثار با ابعاد بزرگ، بخوبی علائق و فضاهای ذهنی و نگرشی هنرمند را عیان می سازد و همین نقطه جایگاهی است که می توان از آن به ترسیم خطی پرداخت که نمودار حرکت و مسیر پیموده شده توسط نقاش، تا رسیدن به کارهای ابعاد بزرگش باشد. طراحیها عموما حالت تمرین و مطالعه دارند و در طول سالیانی که هنرمند به تدریس و تعلیم هنرجویان مشغول بوده خلق شده اند واز زمره تجربیاتی محسوب می شوند که غالبا هر هنرمندی برای ارضاء حس تکنیک گرایی خویش به آنها دست می زند.
این کارها در عین حال که خصلتی تجربه گرایانه دارند، پتانسیلی
نهفته در خطوط و لکه های تنال بکار گرفته شده در خود را به نمایش می گذارند.
پتانسیلی که پیوسته بدنبال مفری برای رهایی و آزاد شدن می گردد. اولین سری از
کارهای بزرگ این هنرمند، آغازی برای این رهایی محسوب می شوند و گویای نقاط روشن شده
ای هستند که شاید تا پیش از این و در طراحیها و سیاه مشقها به صورت گره های مبهم و
مجهول باقی مانده بودند: جریان سیال تاثیر پذیری ذهن از واقعیات و محیط اطراف،
زندگی، اجتماع و آدمها ...
وی در این آثار با انتخاب ابعاد بزرگ برای بومش و رنگ آکریلیک بعنوان متریال اصلی
کارش، شور و هیجان کافی برای درهم شکستن قیود تکنیکی گذشته را بدست می آورد و تا
آنجا در این
رود که حتی به شستن بوم بزرگ نقاشی خود با آب و تی هم متوسل می شود و
بنا بر شدیدترین مجذوبیتهای خود، آثاری را به ظهور می رساند که با وجود دگرگونی و
تنوع و فی البداهگی در وصف و روش بیان، همچنان از پیشینه هویتی و شخصیتی وی آب و
رنگ می گیرد.
حرکت نرم و ملایم و گردش فرم و خطوط چهره ها و چسبیدگی و درهم آمیختگی
تنوعات بصری پس زمینه ای، گاه کمپوزیسیونی واقعا کامل از یک نقاشی با موضوع انسان
را ارائه می دهد. تک چهره ها و صورتها و بعضا نیم تنه هایی که احساسات و افکار عجیب
به خواب رفته در بطون آنها غم ساکن و وهم انگیز انسانهایی را به تصویر می کشد که
حکمران همه چیز و محکوم همه چیز می باشند. هر چیزی که استعداد نفوذ در آن وجود
داشته باشد، نفوذ می کند و کارهایی که نقاش توانسته در آنها، از شدت و قدرت لایه
های رنگ زنده در کنار سایر کیفیتهای بصری ایجاد شده، بهره مناسب تری ببرد و بدون
لطمه زدن به طراوت وتازگی ترکیب رنگها به منظور خویش دست یابد، بخوبی این استعداد
نفوذ را کسب کرده است.این شکل زندگانی است که در آثار موفق تر نقاش بر ذوق و
احساساتش فرمانروایی می کند و احساسات خود را از روی نادانی و نو گرایی نمایشگونه،
با تکنیکهای امروزی وفق نداده است. برای اینکه بگوید هنرمندی است که چون از دایره
ای که قدیمی ها کشیده اند، پا را بیرون گذاشته، پس راه درست را پیدا کرده و رفته
است. این طریقه راه رفتن نیست، طریقه پرت شدن است و نو گرایی بی رگ و ریشه و
نمایشگونه هیچ فرقی با پاسبانی از قبرستانهای مملو از مرده ندارد. راه درست را
نیازمندیهای گوناگون زندگانی در هر زمانی به گویندگان و هنرمندان کوشا و جستجو گر
نشان می دهد. باشد که ما هم از پویندگان این راه باشیم ...
نشریه تندیس
٢٢ مهر ١٣٨٢
نوشته: " آرمان یعقوب پور"
امروزه در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از هنرمندان با اندیشه های
متفاوت حضور دارند، اندیشه هایی که گاه در تضاد با اندیشه دیگری است،حال در چنین
اوضاع و احوالی مخاطب اثر هنری سر در گم می شود و برای یافتن آنچه حقیقت می پندارد
به دنبال هنرمند می گردد که بتواند با آثار او ارتباط بر قرار کند. امروزه هنرمندان
خاص ما منتقدین خاص خود را دارند وآثار بوجود آمده مخاطب خود را می جوید. پس لاجرم
در جامعه کنونی هر سخن و هر اثری به مذاق گروهی خوش می آید و گروهی دیگر...
با این زمینه فکری آثار"سیاوش مهویس" را در
گالری برگ دیدم آثاری که در تمامی آنها پیکره انسان نقش
اصلی را بازی می کند و گویی مهویس قصد دارد با انبوه خطوط
و تنالیته هایی که شاکله کلی فیگور را ایجاد نموده به درون مدل راه یابد و آنچه
نهان است، آشکار کند. این نمایشگاه حاصل ده سال کار اوست بطور کلی می توان آثار را
به سه بخش کلی تقسیم نمود:
١ نگاه اکسپرسیو به فیگور
٢ نگاه ناتورالیستی به فیگور
۳ فی البداهگی در
ترسیم فیگور
پس از دیدن آثار با این سئوال مواجه شدم که چرا
مهویس
موضوع انسان را انتخاب کرده و یا اینکه فیگورهای مهویس چه
نا گفته هایی دارند که او قصد بیان آنها را دارد. آیا تقلید عین به عین از طبیعت را
دنبال کرده یا افقی وسیع تر را جستجو می کند. اگر کمی سطحی به آثار نگریسته شود
مخاطب نا آگاه می گوید کار او همانند دوربین عکاسی تقلید از طبیع است. ولی خود بهتر می دانیم که فیگورهای
این هنرمند فیگورهای منجمد شده ناتورالیستی نیستند بلکه به دنبال رهایی از این
انجمادند.
او قصد دارد با شناخت مدل به درون آن راه یابد و موضوع انسان را بسیار عمیق تر از طبیعت و طبیعت بیجان بیابد. هر چند می دانیم بسیاری از نقاشان بزرگ تاریخ سالهای سال به مطالعه طبیعت بیجان پرداخته اند. جستجوی سزان را برای تبدیل بطری به استوانه و تلاش موراندی را برای تبدیل استوانه به بطری فراموش نکرده ایم. اما خوب می دانیم که جهان بینی موراندی در ساده کردن اشیا آنقدر پیش می رود که دیگر بطری بهانه ایست برای نشان دادن آن ذهنیت. مهویس آثار خود را به سه دوره زمانی تقسیم می کند. دوره اول را دوره سیاه می نامد که شامل آثار سالهای ٧٣ تا ٧٦ است. دوره بعد را دوره خلاء که تا آخر سال ۷۹ ادامه داشته می نامد و دوره آخر را دوره سفید که شامل سالهای ٨٠ تا کنون می باشد نام نهاده. در آثار دوره اول نوعی بد بینی بر روح مهویس سایه گسترانده و این مهم باعث بوجود آمدن آثاری سیاه با اغراقهایی که تا حد کج نمایی پیش میرود شده است، فیگور هایی که در سیاهی اسیر هستند و محبوس در چنبره کادر. دوره دوم دوران خلا یا نگاه ناتورالیستی به فیگور می باشد. مهویس قصد مطالعه فیگور را از نظر ساختاری دارد و می خواهد با کنار هم قرار دادن هاشورها، دیواری از تنالیته ساخته وساختمان تصویر را نمایش دهد. به گفته خود او در این دوران جز مطالعه تصویر هدفی را دنبال نمی کرده است.
او آثار دوره متاخرش را سفید می نامد. در این دوره کاری فی البداهگی در قلم زدن نوعی رهایی مهویس را از قید و بند های ناتورالیستی نشان میدهد. حرکتهای سیال خط بر صفحه کاغذ به نوعی قصد خلاصی مهویس را از دوره های قبل دارد. شیرینی و دلنشینی قلم زدن او در این دوره نگاهی خوش بینانه نسبت به دوره های قبل را نشان میدهد. فیگورها معمولا برقی از امید در چشمانشان و یا لبخندی بر لبانشان نقش بسته است. اگر بخواهیم میان دوره اول و دوره آخر آثار تفاوتی قائل باشیم می توان گفت در سال های نخست شخصیت و روحیه توام با بد بینی هنرمند بر آثارش سایه انداخته ولی در آثار متاخر او شخصیت فیگور و یا مدل قصد چیره شدن بر صفحه تصویر را دارد. در این دوره مهویس آنقدر غرق در شخصیت پردازی می شود که ساختن فضای اطراف فیگور را فدای چهره او مینماید. اغراق در این دوره همانند دوره اول وجود دارد. ولی این اغراق وفادار به ناتورالیسم می باشد و تا آنجا پیش میرود که بتواند شخصیت پنهان شده مدل را در تصویر،زندگی دوباره بخشد. در این مورد خود او می گوید : راهی را آغاز نموده ام که در آینده امیدوارم به این مهم دست یابم.
روزنامه همشهری
۲۰ بهمن ۱۳۷۵
نوشته: " آرمان یعقوب پور"
... "سیاوش مهویس" فارغ التحصیل رشته نقاشی از دانشگاه تهران است. این اولین نمایشگاه او بود. در آثار وی که عموما از طراحی فیگور تشکیل شده شخصیتها با حالتی زیبا در صفحه قرار گرفته اند. خطوطی ظریف و پر احساس و هماهنگی لطیف سایه روشن در بعضی از کارها که موضوع و زمینه یا به عبارتی فضای پر و خالی در تصویر به خوبی جاگیری شده اند فضایی زیبا می آفرینند. اما این اتفاق در تمام آثار به طور کامل به چشم نمی خورد و با وجود اینکه از توجه به موضوع کاسته نشده، عدم توجه به زمینه کار را در حد یک اتود خوب کلاسی کاهش می دهد. وی در مورد کارهایش می گوید : " برای انجام کارهای آکادمیک نیاز به تلاش و فعالیت زیاد است و اگر همزمان با فکری همراه باشد می تواند به صورت پایه و اساس نوین برای هنرمند در آید. من در پی آن هستم که قالبهای ذهنی مناسب و جدیدی برای فضای کارم پیدا کنم اینکه آن رابدست بیاورم یا نه، زمان مشخص می کند... اصولا نقاشان مانند تمام هنرمندان بسیار تغییر پذیرند. عوامل متعددی که در حال تغییر است تاثیر سریع تری بر آنها می گذارد و طبیعتا این تغییر نیز مستقیما بر کارشان اثر دارد. در حال حاضر من در فضایی متفاوت با فضایی که این کارها را انجام داده ام، قرار دارم. کارهای بعدی من ممکن است در ادامه این کارها باشد، یا فضایی کاملا متفاوت با این کارها داشته باشد. این امر وقتی کارم را مجددا شروع کنم مشخص خواهد شد."
روزنامه همشهری
۲۴ خرداد ۱۳۸۵
يادداشتی بر نمايشگاه نقاشی مينو اسعدی
به قلم " سياوش مهويس"
اگر گرایش "ماتیس" و برخی از هنرمندان
اروپایی به عناصر و جذابیتهای نهفته در مينياتورهای شرقی، به خاطر ارضای حس اکتشاف
و نوآوری اين هنرمندان بوده (حسی که بخصوص با مشاهده مينياتورهای شرقی بر انگيخته
ميشده)، ولی گرايش "مينو اسعدی" به عناصر شرقی و استفاده
از آنها در نقاشيهايش، حاصل سالها زندگی و تنفس در هوا و خاک اين "شرق"
حاصل خيز مي باشد. مينو اسعدی از همان زمان که در اروپا و
در آکادمی سلطنتی انگلستان به گذراندن دوره تحصيلات
آکادميکش در رشته نقاشی مشغول بوده و تحت تاثير شيوه وروش کاری استادان آکادمی آن
دوره قرار داشته، نمی توانسته هر از گاهی سری به موزه ويکتوريا
و آلبرت لندن نزند و با مشاهده مينياتورهای هندی و شرقی موجود در اين موزه،
هوايی تازه نکند و با ذهن و مشامی سرشار از المانهای بصری شرقی که برای او يادآور
خانه و کاشانه بوده است، به آکادمی برنگردد. خانه و کاشانه ای که هنوز هم در صحبتها
و نقاشيهايش از آن یاد میکند. مکاني که طبيعت بيجان هايش را در آنجا می چيند و به
آنها جان ميدهد ويا اينکه گوشه هايی از اتاقها و فضاهای درون آن را به عنوان موضوع
برای آثارش بر می گزيند.
اسعدی در نمايشگاه اخير خود، گلچينی از سی
سال کار و تلاش در عرصه نقاشی را ارائه ميدهد. دقت نظر
اسعدی در مورد ترکيب بندی کارهايش ريشه در گرايش ذهنی او به آثار "سزان"
دارد. همچنين "ماتيس" نيز به خاطر شرقی گرايی در آثارش
مورد توجه و علاقه وی قرار ميگيرد.
اسعدی در نمايشگاهش ما را با ترکيب بنديهايی که از حيث
تنوع دارای گستردگی فراوانی هستند مواجه میسازد. آثاری که هر کدام دريچه تازه
گشوده شدهای برای ورود به دنيای رنگی و تزئينی و پر نقش و نقوش وی می باشد. در
تعداد معدودی از کارها ممکن است با ترکيب بنديهایی مواجه شويم که به چشمانمان آشنا
بيايد و حافظهمان آن را با يادی از آثار بعضی هنرمندان ديگر شناسايی کند. ولی در
اين آثار هم اسعدی توانسته با بکارگيری نقوش رنگی متنوع و
شيرين کاريهايی که خاص خود اوست کل اثر را از حالت تکراری گونه و کسالت بار خارج
کند و نوعی تازگی و طراوت را به درون آنها بدمد. در کل میتوان گفت کمپوزيسيونهای
اسعدی با آن رنگهای تخت و آناليز شده و با آن وسواس و دقت در اجرای تميز و
بیخدشه، همراه با حفظ و رعايت نظم و ترتيب خطوط کنارهای فرمها و شکلها، نهایتا ما
را با "فضاهايی" محسوس مواجه میسازد. "فضايی"
که از نظر کارآشنايان و صاحب نظران هنر نقاشی، حضور و وجودش در اثر هنری از اهميت
بسيار بالايی برخوردار است و ميزان درک هر هنرمند از اين "فضا"
و همچنين توان وی در نمايش آن، می تواند يکی از مولفههای مهم و تعيين کننده
ارزشگذاری آثار به شمار آيد. سطوح تخت و آناليز شده اسعدی
به حکم تقسيمات متناسب بخشهای تاريک و روشن اثر و همچنين خوش ذوقی و خوش فکری وی در
انتخاب بعضی از فرمها و المانها و همچنين استفاده از تاشها و اشاراتی که بعضا
فرمهای سايهها را به نمايش میگذارد، توانسته از اين "فضا"
و يا "حس فضا" برخوردار شود.همچنین گوشه هایی "امپرسیونیستی"
و حتی "فویستی" گه گاه در آثارش به چشم میخورد (مانند اثر
"منظره پارک") که این گوش و کنارات هم از جمله تمهیداتی
است که اسعدی برای متنوع تر کردن آثارش بدانها دست می
یازد.
موضوعات نقاشيهای او طبيعت بیجان، منظره و گوشههايی از خانه هستند.
طبيعتهای بیجان و گوشههای خانه، همه در مکانی نقاشی شدهاند که هم خانه
اسعدی است و هم آتليه و محل کارش. منظرهها آثاری هستند که يا در طبيعت شروع
شدهاند و بعد در خانه یا در همان آتلیه به پایان رسیدهاند و یا اینکه از همان
ابتدا از روی طراحی تخیلی و به صورت ذهنی اجرا شدهاند. همچنین آثاری با تکنیک
کولاژ و با عنوان" تخریب محیط زیست" به چشم میخورند که
این آثار همراه با کارهایی که با پاستل انجام شدهاند بیشتر مربوط به سفرهای اجباری
هستند که این هنرمند داشته است. اسعدی در تعدادی از کولاژ
هایش "حس فضا" و" اتمسفر" را
بخوبی نمایش میدهد و ما را با آثاری مواجه می سازد که در آنها، رسوب برداشتهای ذهنی
اش کاملا حال و هوای نقاشی گونه دارند. در عوض در تعدادی دیگر از کولاژها، ساده
کردن سطوح و نوع کنار هم چیده شدن آنها بگونه ای است که یک فضای گرافیکی را در پیش
روی ما میگشاید.
اسعدی پس از اتمام تحصيلات و اخذ مدرک فوق ليسانس در رشته
نقاشی از
آکادمی سلطنتی انگلستان در سال ۴۸ به
ايران باز میگردد. وی طی سالهای ٤٨ تا ۵۶ دست به تجربيات متعددی میزند و
در اين سالها به دلمشغولی های خویش میپردازد و همچنان نگاه شرقی گرایانهاش را حفظ
میکند. این سالها سالیانی است که اوج رواج غربگرایی در محیطهای روشنفکری و محافل
هنری ایران میباشد و طبیعتاً وی (و کسانی امثال وی) که
برای رسیدن به سبک و سیاق فردی و شخصی خویش در تکاپو هستند، با بیمهری این محافل
افراطی مواجه شده و انگ و برچسب "دمده بودن" بر آثارشان زده میشود.
اسعدی شخصیتی است که به گفته خودش کاری به مد و مدبازی ندارد و معیارها و
ملاکهای سنجشی خود را برای ارزیابی و گزینش آنچه که همه به نام "زیبایی"اش
میخوانیم، از محیطهای پرهیاهو و جنجالی به اصطلاح "هنری"،
نمیگيرد و فارغ از ارضای عقده اروپایی مآبی رایج در آن زمان، و با مراجعه به ضمیر
و درون خود به جستجوی آنچه که "زیبایی" مطلق میانگاردش،
میپردازد. نگاه به شرق، عناصر و المنهای بصری شرقی همچنان در آثار
اسعدی به حیات خود ادامه میدهند.
وی به عنوان استادیار رسمی دانشگاه از سال ۱۳۵۰ مشغول به فعالیت میباشد و
هم اکنون استادیار رسمی دانشگاه الزهرا است. جمعاً در ۵۰
نمایشگاه دستهجمعی و انفرادی در داخل و خارج از کشور( مانند
چین،
ترکیه، روسیه،
کویت، بلغارستان،
انگلستان، امریکا
و...) شرکت داشته است و برنده جوایز متعدد و تقدیرنامههای گوناگون برای نقاشی و
تحقیقاتش در هنر میباشد که میتوان از دو مدال برنز و سه جایزه نقدی از
آکادمی سلطنتی، دو مدال طلا از شهرداری
تهران، مدال زنان نامآور ایران از
دفتر ریاست جمهوری و مدال و جایزه نقدی
اکو نام برد.